این مرگِ رنگ رنگ(2)
اشاره:
در بخش نخست این مطلب به مفهوم شهادت و تصویر آن در شعر متقدمان و نیز گفتمان تجدد پس از سالهاى 1320 و گسست از گفتمان مولایى و رویکرد به گفتمان حماسى در سال هاى منتهى به انقلاب اسلامى پرداخته شد. اینک ادامه آن:چهار
سیرِ تاریخىِ سرایش این شعرها نشان از آن دارد که هر چه به طلوع انقلاب اسلامى نزدیک مى شویم؟؟، گفتمانِ رئالیسم سوسیالیستى که آن را مى توان گفتمان مسلّط چند دهه اخیر شعر فارسى نامید رو به افول مى رود و ناگهان گفتمانى دیگر مى بالد و سایه مى گستراند که هم نسل نوخاسته ى شعر را جذب مى کند و هم بر ذهن و زبان شاعران نامدار تأثیرى شگرف مى نهد؛ به عنوان مثال شاعر بزرگى چون اخوان ثالث (م. امید) را به امیدى از جنس ایمان مى کشاند؛ شاعرنامورى راکه سال ها در سایه سار طریقتى جعلى و خودساخته که مزدشتى اش مى خواند مى سراید و به نمایندگى از »شعر شکست« نامورست. دو، سه پاره از یک شعر بلند اخوان را شاهد مى گیریم که در ستایش مبارزانِ شهید به سال 1357 منتشر مى شود:... هر که چشمى داشت، بى شک دید
آن گرامى قهرمانان را.
مردمى آئینْ مسلمانانِ بى تردید
سنّشان از شانزده تا بیست
حبسشان از بیست تا جاوید.
کاروانى یکدل و یکرنگ و یک آهنگ
تجربتْشان ذرّه، ایمان کوه، دل خورشید
عرصه آمالِ بى فرسنگ.
از جوانانِ مسلمان کیش باایمان
من گروهى این چنین دیدم که ایشان را
ماجراها ریشه در مغز و دل و جان داشت.
نه شکم، یا زیر آن، آرى تو هم دیدى
قصه هاشان ریشه در اقصاى روح، اعماق ایمان داشت.
... اعتلاى ملک و ملّت سر خطِ ایمان ایشان بود
و به عزم آهنین خود
دفتر ایمان به خون امضا و با خون شستشو کردند
سرفرازان و گران قدران و جان بازان
سبزخطّانى که الواح سحر را سُرخ رو کردند...
پاکمردانى که در آئین و دین خود
در نماز عشق با خونْشان وضو کردند
... اى جوانان، سربداران و جوانمردان
اى مسلمانانِ غیرتمند!
اى عزیزان گرانمایه!
بر همه آناتِ اوقاتِ شما هر دم
صد سلام و صد درود از من
همچو شاباشى نثار روح و راهِ جملگى تان باد
هر چه والاتر تراوه ىْ جان و زیباتر سرودِ من! (20)
جالب آن جاست که حکایت شاعر شاخصى چون »سیاوش کسرایى« که عضو رسمى حزب توده به شمار مى رود کما بیش چونان اخوان است. کسرایى در چنین حال و هوایى به الهام هاى سرخ شیعى رو مى کند و بى هیچ لکنت و آزرمى به مکالمه اى روشن و ارادت مندانه با سیدالشهدا(ع) مى ایستد و ردّ خونِ مبارک آن حماسى ترین غزل تاریخ را در خیابان هاى تهران مى جوید:
گر چه به سوگى عظیم
برخاسته بودیم
ولى حضور همگان
شادى آورده بود
در کربلاى حاضر
حسین
نه مرثیه که حماسه مى خواست
به کربلاى تو آمدم
تا عاشورا را به اعشار برم
به عشرات برم
تا این گلگونه را
درشت کنم
درشت تر کنم
و شنلى از خون برآرم
شایسته اندامِ مردم
در من بنگر حسین!
... در پیگیرى ردّ خون، حسین!
به کسان رسیدم
به بسیاران
تا شبنم سرخ تو نیز
بر من نشست و شکفتم
و اینک
راهى دراز بایدمان رفتن
نه از پل به میدان
و نه از مدینه به کوفه و کربلا
راهى از رنج تا رستاخیز
از ستمشاهى تا برادرى.(21)
شاعران بسیار دیگرى نیز آرام، آرام به حال و هوایى متفاوت از پیش روى مى آورند؛ به بازخوانى انتقادى برخى از جنبه ها و بُن مایه هاى شعرى خود مى نشینند و بر نفىِ برخى از آن جنبه ها تصریح مى کنند و فرهنگى دیگر در شعرشان پررنگ مى شود، فرهنگى که تا پیش از آن در سایه ى سنگین جو غالب پیشین ظهور و بروز آن در ذهنیت و زبان به انگِ ارتجاع و عرب زدگى نواخته مى شد و بى مهرى فراوان مى دید. »دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى« (م. سرشک) در مقدمه کتاب »شبخوانى« شاراتى روشن دارد:
»... و باز مى توانم از خودم به راحتى این انتقاد را داشته باشم که به چیزهایى که زیاد هم براى من چندان مقدس نبوده اند و آن جنبه هاى ما قبل از اسلامىِ ایران است چه قدر تحت تأثیر اوضاع و احوال و شاید وجود همشهرى پیشکسوت و بزرگوارى که از صدور ائمه شعر معاصر است از خود شیفتگى نشان داده ام، شاید هم در آن لحظات واقعاً چنان حالاتى در من بوده است، امّا در این لحظه، ایران، در جانب اسلامیش و با فرهنگ اسلامیش با عین القضات و حلاج و سهروردیش و با فضل اللّه حروفى تبریزیش و هزاران هزار دیگرش بیا تا خیابانى و کوچک خان و دهخدایش بسیار مقدس است از ایران هوخشتره و کوروش کبیر و مردى که بر دریا تازیانه مى زد.«(22)
استفاده گسترده از فرهنگ دینى، پیوند خوردن عرفان به حماسه در شعر نیمایى با رویکرد به شخصیت و اسطوره هاى عرفانى چون حلاج، سهروردى، عطار، فضل اللّه حروفى، شعر شفیعى کدکنى را به استقلال زبانى و تشخص محتوایى مى رساند و اقبال وسیعى را به شعر این شاعر در حوالى انقلاب به دنبال مى آورد. در مجموعه ى »کوچه باغهاى نشابور« شعرهاى بسیارى ستایش از ایثار مبارزان و شهیدان را مضمون قرار داده است:
شنیدى یا نه آن آواز خونین را؟
نه آواز پر جبریل
صداى بال ققنوسان صحراهاى شبگیر است
که بال افشان مرگى دیگر اندر آرزوى زادنى دیگر،
حریقى دودناک افروخته در این شب تاریک
خوشا مرگى دگر
با آرزوى زایشى دیگر.(23)
حلّاج نیز که در زمره معروف ترین شعرهاى شفیعى کدکنى است، در این طیف از شعرها جاى مى گیرد:
در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرودِ سرخ »انا الحق«
ورد زبان اوست.
تو در نماز عشق چه خواندى ؟
که سال هاست
بالاى دار رفتى و این شحنه هاى پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز مى کنند
... خاکستر تو را
بادِ سحرگهان
هر جا که برد
مردى ز خاک رویید.(24)
یا این شعر که به روشنى آموزه هاى دینى را در توصیف شهیدان باز مى گوید:
اى زندگان خوبِ پس از مرگ
خونینه جامه هاى پریشان برگ برگ
در بارش تگرگ
آنان که جانتان را
از نور و شور و پویش و رویش سرشته اند
تاریخ سرفراز شمایان به هر بهار
در گردش طبیعت تکرار مى شود
زیرا که سرگذشت شما را
به کوه و دشت
»بر برگ گل، به خون شقایق نوشته اند.«(25)
م. آزرم شاعر دیگرى است که در اوانِ شکل گیرى گفتمانِ نوین شعر فارسى به میدان مى آید؛ شاعرى بازآمده از دامنه هاى گفتمان پیشین به گفتمان انقلاب، با تأثیر بسیار از نگاه و بیان پرشور زنده یاد دکترعلى شریعتى، با قصایدى استوار، که قصیده ى پیام او در ستایش از امام روح الله به او شهرت بسیار مى بخشد؛ به عنوان شاعرى انقلابى با رویکرد به نوگرایى شعرى شیعى .
م. آزرم گرچه از جنبه ى زبانِ شعر در سایه ى زبان اخوان است و در لطافت عاطفى ونوگرایى به م. سرشک نمى رسد، در شعرهاى بسیارى به سرچشمه هاى شیعىِ ایثار و شهادت بر مى گردد و شعر سیاسى امروزش را به اهل بیت شهادت گره مى زند:
تا زمان باقى ست
مى درخشد در ضمیر روشن آفاق
دو گواه جاودان از خونِ دو جان باخته
در معبر تاریخ آزاده
دو گواه جاودان از خون بیدار على
وان پاک فرزندبرومندش
فجر، این نور سپید سرخ آمیزى که در پایان شبها مى شکافد
سینه مشرق
و شفق، آن پرتو خونین که هنگام غروب آفاق خاور را کند در خون
این دو نقش جاودان چون دو گواه زنده بر پیراهن پاک زمان ثبت اند
تا که در هنگامه ى پر شور رستاخیز
دادخواهى و تظلّم را
دست در دامان دادِ داور رحمان درآویزند...(26)
اگر چه تا کنون بیشتر بر شعر نیمایى و سپید درنگ کرده ایم اما غزل نیز به ویژه غزل نوآیین از آثار این تحول در رویکرد معنایى بى نصیب نبود و نماند، و اگر نیک بنگریم و انصاف پیشه کنیم، بالندگى غزل پس از انقلاب ریشه در همین طیف از غزل ها داشته است. چهره هاى شاخص غزل نو در سال هاى منتهى به انقلاب شاعرانى چون شهریار، نیستانى، ابتهاج، منزوى، بهمنى، بهمن صالحى، عباس صادقى (پدرام) و بهبهانى، بوده اند. هر چند غزل برخى از آنان در سال هاى اوج انقلاب نیز به مضمون ایثار و مبارزه تعلّق خاطرى نداشته است و یا آن که در این مضمون کارى در خور و اثرى درخشان به یادگار نگذاشته اند.
عباس صادقى (پدرام) از برجستگان غزل نو در این سال هاست، با شعرى که از لحن شورانگیز شریعتى نشان ها دارد و با آموزه هاى شیعى در پیوند است:
کبوتران سپیده، ز خون سفر کردند
که پر زنند زمین را به پاى خونین باز
نماز عشق اگر چه شکسته مى خوانند
نشسته بر لبشان، آیه هاى خونین باز
قسم به عصر! که روزى خجسته خواهد شد
بخوان سرود و بشارت، نواى خونین باز
ببین چگونه نیستانى از صدا برخاست
ز شرحه شرحه شمار هجاى خونین باز(27)
در رباعى نیز »منصور اوجى« از این زمزمه ها بیگانه نیست، با دفتر کم حجم اما پرتأثیر »مرغ سحر« که بعدها در جریان رباعىِ نو در شعر شاعران انقلاب اثرگذار مى شود:
برخیز شبانه پرده دیگرگون کن
از عقل درآى و کار صد مجنون کن
خواهى که نماز عاشقان بر تو برند
هنگام سپیده دم وضو در خون کُن
×
جز گل به سرت چه بود؟ اى عشق بگو!
جز خون به برت چه بود؟ اى عشق بگو!
منصور اگر نبود نام دگرت
نام دگرت چه بود؟ اى عشق بگو! (28)
گمان مى برم؛ از لابه لاى همین شعرها که نقل شد مى توان به روشنى دریافت که مضمون پررنگ شعر در گفتمانِ نو ، ایثار و شهادت است و بازگشت به آموزه هاى عرفانى و شیعى در بیانى حماسى، لاجرَم، شعر و شاعرانى که این سودا را در دل ندارند، به یکباره در حاشیه قرار مى گیرند:
باید شهید بود و نوشت
باید شهید بود و از شهادت گفت
با خون نوشت باید
در روزگار خوارى وجدان
یگانه رنگ عزّت
سرخى است.
(على موسوى گرمارودى)(29)
»طاهره صفار زاده« که سال ها پیش دلدادگى اش به مفاهیم شیعى را در شعر آوانگارد، اجتماعى و اعتراض آمیزش نشان داده است، در سال 57 جغرافیاى روحانى بهشت زهرا را با شهیدانى چنین ملموس و در دسترس ترسیم مى کند:
بهشت در انتهاى همین میدانهاست
بهشت در انتهاى همین میدانهاست
و فوج فوج مى آیند
این کُشته اهل نازى آباد است
آن کُشته اهل دولت آباد
حلبى آباد...
تابوتهاى تازه مى آیند
اشهد ان لا اله الا اللّه
نه اینان نمرده اند
اینان نمرده اند
و این قبرستان
بهشت فردا خواهد شد...(30)
اینک »شهید« قرائتى دیگرگون یافته است، اگرچه سر به آسمان دارد، مختصاتِ زمینى اش محو نمى شود، موجودى اثیرى و فرازمینى نیست، فراانسان نیست، اسطوره نیست:
در ابتداى هر حرکت
در ابتداى هر کوچه
الله اکبرست
در انتهاى هر نفر
اشهد ان لا اله الا الله
با هر گلوله پیوند مى خورند
این اهل وحدت
با اهل بدر
و داغشان داغ است.
...
آه اى شهید
دست مرا بگیر
با دستهایى
کز چاره هاى زمینى کوتاهست
دست مرا بگیر
من شاعر شما هستم
با جان زخم دیده
من آمده ام که پیش شما باشم
و در موعود
دوباره با هم برخیزیم.(31)
اما سال پنجاه و هفت.... »سال 1357... براى هیچ کس، هیچ اهمیتى نداشت که چه جُنگ و چه مجموعه شعرى منتشر مى شود. شعر و ادبیات ما به اشاره از چیزى سخن مى گفت که اکنون تمام و کمال در خیابان ها جریان داشت«.(32)
»بهمن صالحى« شاعر نام آشناى دهه ى چهل در شعر بلند »گل ها و گلوله ها« که روایت صادقانه ى روزهاى سرخ انقلاب است با تعبیر »و ناگهان ما شاعرانِ قهوه و احساس در غار کافه ها از خواب برخاستیم« عقب ماندنِ زمزمه هاى شاعرانه از تکبیرِ پرخروش مردم کوچه و خیابان را چنین روایت مى کند:
... و ناگهان
ما شاعران قهوه و احساس
در غار کافه ها
از خواب ششهزار ساله ى خود
برخاستیم
بوى جنازه ها
ما را به سوى درد خیابان کشاند
ما مرگ را به تجربه دریافتیم
ما معنى شهادت را فهمیدیم
حلاجها را
بر دار خویش رقص کنان دیدیم ...
شب ها صداى سرخ گلوله
از پشت شیشه هاى پنجره خانه هاى شهر مى آمد
شبها صداى ممتد تکبیر
از پشت بامها...
... هر روز ما شهیدى دیگر داشتیم
و قرعه شهادت
بر نام آن که عاشق تر بود،
مى افتاد ...
... و آن یار
آن یگانه ترین یار
با آن شراب پانزده ساله
بر پلکان چاردهم ایستاده بود
با مشعلى ز خون شهیدان کربلا
از قرنهاى سوخته مى آمد
از جاده هاى سرخ تشیع
اوراق سبز تذکره ى الاولیا
از خواب سربداران مى آمد...(33)
پنج
اکنون به پیروزى انقلاب اسلامى مى رسیم؛ دیگر، گفتمانِ مسلط بر شعرِ زمانه گفتمان شیعى است، عرفان و تغزل هر دو به حماسه پیوند مى خورند. شاعران بار دیگر با مفاهیم دینى و آموزه هاى ریشه دار در فرهنگ ایرانى، اسلامى تجدید ارادت کرده اند. عینیت اجتماعى چونان زلزله اى عظیم به چالش با ذهنیت شاعرانِ گفتمان پیشین برخاسته و طرحى نو در انداخته است. از این پس ایثار و شهادت صبغه اى دیگر دارد؛ نه چون گفتمانِ نخست افلاکى محض و تجرداندیش است، نه چون گفتمانِ متجدّدم آبانه ى عصر پهلوى خاکى محض ومادى؛ نه این است و نه آن، گر چه در گفتمانِ نخست ریشه دارد، به ضرورت زمان، پذیراى بسیارى از مفاهیم مدرن است و به روشنى مى توان دید که در این چشم انداز نو ، شهید هیئتى ملموس و دست یافتنى امّا لطیف و نازک آرا دارد:
در اسمره وضو مى سازم
در فیلیپین رو به قبله مى ایستم
در مزار شریف اذان مى گویم
و با ستاره ها
در جماران
نماز مى خوانم
و در خرمشهر کشته مى شوم
همین امروز صبح
یک گلوله خمپاره گلوى اصغر را پاره کرد
...
همین چندماه پیش
در چندمین کربلا
مرا در لبنان تکّه تکّه کردند
و حال نوبت خرمشهرست
...
خدا محاصره نمى شود
خدا را نمى توان سر برید
و من فرزند پدرم نیستم
اگر حسین نباشم.
(م. مؤید)(34)
شهادت در این منظر »مرگ نیست، بى مرگى است«.(35) و ستایش از شهیدان مرده پرستى نیست، شاعر با عتابى بر خویشتن شهیدان را زنده تر مى بیند که شهادت باغ بهارآور زندگانى است:
مرده پرست نیَم
که اگر نه این چنین بود
در گور حافظه ام
مرده ها فراوانند
...
مرده پرست نیَم
که اگر نه این چنین بود
خود را مى پرستیدم!
(حسن حسینى)(36)
×
بیرونِ این معیّنِ محدود
رودى از ستاره ها جارى است
رودى از شهید
با سکوت همصدا شو
تا بشنوى
پشت آسمان چه مى گذرد
ما زمستانیم
بى طراوت حتّى برگ
آنان
در همیشه اى از بهار ایستاده اند
بى مرگ.
(سلمان هراتى)(37)
×
در باغ شهادت
مرگ را دیدم که بار زندگى آورده بود
دستهاى تو، باغبانهاى خوب زندگانى هستند
و خونت را چه بگویم، که روح زندگى
و یا زندگانى روح است
...
برخیز اى شهید
این نماز شکسته را تو خود به سلامى برسان
(على صفائى حائرى)(38)
شاعرانِ گفتمانِ نو از بیان هاى مُدرن تأثیر فراوان پذیرفته اند، اگر بخواهیم مجموعه ى این تأثیرها را در ذیل عنوانى کلى صورت بندى کنیم؛ مى توان گفت هر آن چه که با بُن مایه هاى باورِ دینى در ستیز نیست، در شعرِ شاعرانِ گفتمانِ نوین جذب مى شود، انواع گرایش هاى فرمى، نوسازىِ قوالب شعرى، تجربه هاى موسیقایى و شگردهاى تصویرآفرینى و حتّى اطوار و احوالِ زبانى و واژگانى:
یک سیب از درخت مى افتد
یک اتفاق
در شرف وقوع است
تو نیستى
لبخند نیست
پنجره تنهاست
من دلتنگم
فکر مى کنم، تو هم پرنده شده اى
اگر نه
چرا مادر امروز
این همه به آسمان شباهت دارد
و شبها خواب گل سرخ مى بیند
...
تو نیستى
و عکس تو در قاب لبخند مى زند
به تماشاى تصویر تو مى ایستم
آنگاه در ذهن من
یک آبى
یک زرد به هم مى آیند
آیا تو در آینده یک درخت خواهى شد
این را پرستوها به من خواهند گفت.(39)
در این افق، انتظار موعود نیز رنگ و بوى ارغوان دارد. امام زمان(ع) نه در خیال مبهم جابلقا و جابلسا و یا در جزیره ى خضرا، که در حوالىِ ما، در شب هاى جمعه ى بهشت زهراست:
او از خانواده شهداست
شبهاى جمعه به بهشت زهرا مى رود
و روى قبر شهدا گلاب مى پاشد.(40)
شش
جنگى که نخستین سالِ پس از انقلاب را هدف مى گیرد، با امواج عظیم و سیل آسا بر زمزمه ى شاعران چنگ مى زند و این بار ایثار و شهادت نه در مصافِ دشمن خانگى که در برابر شقاوتِ شگفت دشمن خارجى تصویر مى شود، آن سان که در کمتر شعر ِجنگ غیاب این مضمون دیده مى شود، به دیگر سخن شعر جنگ یا تو بخوان شعر دفاع مقدس چنان با شعر شهادت به یگانگى مى رسد که سایه به سایه هم پیش مى روند و تفکیک ناشدنى اند.
با این همه، شعر شهادتِ سال هاى دفاع مقدس اوصاف و مؤلفه هایى دارد که با عنایت به آن اوصاف، حال وهوایى متفاوت با شهادت خوانى هاى پیش از انقلاب مى یابد.
مؤلفه ى نخست، حزنِ غالب بر حماسه هاست، حماسه ها شکسته و غمگین اند. جز اندکى از شعرهاى اوانِ جنگ از رجزخوانى خبرى نیست. سوگ بر خروش فائق است و مُدام حسرتِ از دست دادنِ یاران بغض را در گلوى حماسه ها مى شکند، حماسه ى چهارده ساله »محمدرضا عبدالملکیان« گواه این مدّعاست:
تمام چهارده سالگیش را در کفن پیچیدم
... با همان شور شیرین گونه
که کودکیش را در قنداق مى پیچیدم
... مظلوم کوچک من
کودکیش را بر اسبى چوبین مى نشست
و با شمشیرى چوبین
در گستره رؤیاهایش
به ستیز با ظلم برمى خاست
... مظلوم کوچک من
هر روز نارنجک قلبش را
از خانه به مدرسه مى برد
و مشق هایش را
بر دیوار کوچه هاى شهر مى نوشت.(41)
همین گونه است حزنى که از پىِ ماندن و ترانه خواندن در دلِ شاعران جارى مى شود:
ما مثل تشویش زردیم، در عشق کارى نکردیم
هنگام هنگامه تنها، شعرى نوشتیم و خواندیم
بشکوه، بشکوه، بشکوه، یاد شهیدان که رفتند
اندوه، اندوه، اندوه، سهم من و تو که ماندیم.(42)
(سهیل محمودى)
نکته دیگر غلبه ى لحنِ تغزلى بر لحن حماسى است، غلبه ى معاشقه بر فریاد، گرچه طبیعى تر مى نماید که در باران آتش و توفان خون و خمپاره، صداى حماسىِ شاعران بیش تر به گوش آید :
زیر شمشیر شهادت سَحر آن سان رفتى
که نرفتند از این دایره زیباتر از این
خوش قد و قامتى اما به خدا روز طلوع
خواهمت دید در آن منظره زیباتر از این
(زکریا اخلاقى)(43)
×
چه زیباست
عاشقانه هاى شاعرى
که شهیدان را مدح مى کند
و قافیه هایش
شریان هاى گسیخته است.
(محمد حسین جعفریان)(44)
در این عرصه عروج شهیدان حکایت دلبرى و دلدادگى است؛ شهید نه تنها انتخاب مى کند، بلکه انتخاب مى شود. نه جبرست، نه تفویض، حکایت »اَمرٌ بینَ الاَمرَین« این جاست؛
بى پر عشق پریدن نتوان لاف مزن!
تو اسیر هوسى خانه همین جاست تو را
آن که پرپر شد از این باغ، گلى دیگر بود
تیغ حق لایق این زخم نمى خواست تو را
(حسین اسرافیلى)(45)
×
در این چمن که ز گل هاى برگزیده پُرست
براى چیدن گُل انتخاب لازم نیست
(قیصر امین پور)(46)
×
از شیوه انتخاب در چیدن شان
پیداست که دست دیگرى در کارست
(محمدرضا ترکى)(47)
قوام تدریجى ِ زبان و فرم، فاصله گرفتنِ مُدام از شعار و حرکت مداوم به سمت شعرِ تجربى و دست یافتن به تجربه هاى گسترده از دیگر مؤلفه هایى است که شعرِ سال هاى پس از جنگ را نسبت به شعر سال هاى حوالى انقلاب متفاوت مى کند؛ به گونه اى که مى توان جهشى عظیم را احساس کرد که در تجربه هاى زبانى و فرمى و آزمودن فضاهاى تازه ى بیانى و تصویرى در محدوده ى این سال ها رخ مى دهد و آن را از تجربه هاى سال هاى نخست متمایز مى کند .
هفت
برخى انقلاب اسلامى و شعر انقلاب را سنت زده دانسته اند و به تلویح و تصریح از رجعت و قهقرا سخن گفته اند و حسرت زده به سوگوارِ مدرنیّتى مطلق و گسیخته از ریشه ها سخن ها سازکرده اند؛ در ماتمِ خاکستر نشستنِ اتوپیایى از این دست. در این باره مى توان از منظر فلسفه و تاریخ و سیاست و جامعه شناسى مناقشه ها کرد امّا ما را در این مجال سر چنین جدالى نیست . تنها به رسم اشارت و اجمال بگویم که ما با شعر کار داریم و من هنگامى که انصاف مى دهم ، به رغمِ وجود سویه هاى افراطىِ سنّتى و مدرن در طیف هایى از شعر که بازتاب هویت و جنبه هاى وجودىِ جامعه ایرانى است جریانِ عمده و مسلّط را هنوز جریان معتدلى مى بینم که مدرنیّت را در پیوند با ریشه ها و سنت هایش مى پسندد و سنّت هایش را در بازخوانى و نوزایى مُدام به نیّت زدودنِ پیرایه ها و غبارها و احیاى گوهرها. صد البتّه هر دو جریان افراطى با آن سرِ ستیز دارند و از این روست که هم قالب ها و فرم هاى نوین شعرى به مضامین آسمانى و معنوى دل مى دهند و هم قالب هاى کهن شعر فارسى هم چون غزل، مثنوى، دوبیتى و رباعى جامه و جان نو مى کنند، پوست مى اندازند، برگ و بر مى دهند، که دست بر اتّفاق، نمونه هاى درخشانى از این هم پیوندى ها را در عرصه ى شعر شهادت مى توان دید؛ مثنوى هاى على معلم، فرید طهماسبى، احمد عزیزى، محمد کاظم کاظمى و حسن حسینى و غزل ها و دوبیتى ها و رباعى هاى بسیار از بسیاران که مجال یادکردشان نیست. غزلى از بهبهانى را حرفى از آن هزاران مى توان دانست:
زان همه »حجل مرگ« کوچه هاشان چراغان
بال پروانه هاشان عکسى از نوجوان ها
فتح با خون آنهاست کز پى لقمه اى نان
طفل مکتب نرفته، رُفته خاک از دکانها
ما چه کردیم، بارى، ناله اى، شکوه وارى
شد وطن زنده امّا زان جوانهاو جانها(48)
هم ناگفته ها در باره شعر ایثار و شهادت بسیارست، هم نمونه هاى برجسته ى این عرصه بى شمار، اگر فرصت فراهم بود مى شد به دامنه ى پژواک و نفوذ کلام و تأثیر شخصیت عرفانى و سیاسى »امام خمینى« در شعرمعاصر پرداخت، هم چنین بررسى فراز و فرود زبان، عواطف، صور خیال و فرم و موسیقى و نیز بررسى و تحلیل آثار شاخص و تأثیرگذار این عرصه، نیز اثرپذیرى از شعر شاعران غربى و عربى، و شاید از همه مهم تر، تحلیل رویکردِ شایان توجّه شاعرانِ شهادت به مقوله ى اعتراض و آرمان خواهى اجتماعى وستیز با مظاهر زر و زور و تزویر در دهه اخیر. امیدوارم، بیان ناگفته هایى از این جنس در مجالى دیگر دست دهد، پس سخن را کوتاه مى کنم:
خوشا آنان که جانان را مى شناسند
طریق عشق و ایمان مى شناسند
بسى گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان مى شناسند
(علیرضا قزوه)(49)
بهمن 1383
پی نوشت ها :
20. زندگى مى گوید امّا باز باید زیست، تهران، توکا، 1357، ص.
21. از قرق تا خروسخوان، تهران، مازیار، 57.
22. شبخوانى، تهران، توس، چاپ دوم، 1361، ص 12.
23. کوچه باغهاى نشابور، تهران، توس، ص 17.
24. همان، ص 49.
25. بوى جوى مولیان، تهران، توس، 1357، ص 60.
26. لیله یالقدر، روشناوند، 1357، ص 95.
27. غزل خون، تهران، زمان، چاپ اول 58، ص 96.
28. مرغ سحر، تهران، رواق، چاپ اول 1357، ص 16.
29. در فصل مردن سرخ، تهران، راه امام، چاپ اول 1358، ص 29.
30. بیعت با بیدارى، تهران، حوزه اندیشه و هنر، چاپ اول، پاییز 1358، ص 40.
31. همان، ص 28.
32. تاریخ تحلیلى شعر نو، ج 4، ص 535.
33. کسوف طولانى، رشت، طاعتى، چاپ اول 1367، ص 176.
34. مهدوى، حسین (م. مؤید)، مگر با لبخنده ى ماه، قم، محراب اندیشه، 1373، ص 112.
35. حسینجانى، ابوالقاسم، اگر شهادت نبود، تهران، مزامیر، ص 154.
36. گنجشک و جبرئیل، تهران، افق، چاپ دوم، 1357، ص 62.
37. مجموعه کامل شعرهاى سلمان هراتى، تهران، دفتر شعر جوان، چاپ اول، 13، ص 18.
38. شعرهاى شهادت، قم، هجرت، 1404، ص 13.
39. مجموعه کامل شعرهاى سلمان هراتى، ص 213.
40. همان، ص 105.
41. ریشه در ابر، تهران، برگ، چاپ اول 1366، ص 66.
42. فصلى از عاشقانه ها، تهران، همراه، چاپ اول 1369، ص 85.
43. حنجره هاى شرقى، قم، محراب اندیشه، 1372، ص 14.
44. پنجره هاى رو به دریا، تهران، حوزه هنرى، چاپ اول 1369، ص 26.
45. گزیده ادبیات معاصر، تهران، نیستان، 1378، ص 24.
46. تنفس صبح، تهران، حوزه هنرى، چاپ اول 1363، ص 81.
47. محمدرضا ترکى
48. دشت ارژن، تهران، زوار، چاپ اول 1362، ص 112.
49. از نخلستان تا خیابان، تهران، همراه، چاپ اول 1369.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}